چهار شنبه 10 آبان 1391 |
زندگی یک قالی بزرگ است،
هر هزار سال یکبار فرشتهها قالی جهان را در هفت آسمان میتکانند،
تا گرد و خاک هزار سالهاش بریزد و هر بار با خود میگویند:
این قالی نیست که قرار بود انسان ببافد، این فرش فاجعه است …
با زمینه سرخ خون و حاشیههای کبود، و نقش برجستههای ستم …
فرشتهها گریه میکنند و قالی آدم را میتکانند و دوباره با اندوه بر زمین پهنش میکنند.
رنگ در رنگ، گره در گره، نقش در نقش …
قالی بزرگی است زندگی.
که تو میبافی و من میبافم، همه بافندهایم
میبافیم و رج به رج بالا میبریم
میبافیم و میگسترانیم
دار این جهان را خدا بر پا کرد و خدا بود که فرمود:
"ببافید"، و آدم نخستین گره را بر پود قالی زندگی زد
و هر که آمد، گرهای تازه زد و رنگی ریخت و طرحی بافت
و چنین شد که قالی آدمی رنگارنگ شد.
آمیزهای از زیبایی و نازیبایی، سایه روشنی از خوبی ها و بدی ها ...
اما تو ای دوست من؛
گره تو هم تا ابد بر این قالی خواهد ماند،
طرح و نقشت نیــز،
و هزاران سال بعد،
آدمیان بر فرشی خواهند زیست که گوشهای از آن را تو بافتهای.
تو با دستانی هنرمند و اندیشه هایی بس شگرف ...
كاش گوشهای را كه سهم توست زيباتر از آنچه باید ببافی!!!
نظرات شما عزیزان:
خیلی خیلی عالی بود و دلنشین و تاثیر گذار ممنون با این پست واقعا زیبا.
پاسخ:وای سلام سلاله جان.خیلی خوشحالم که شما خوشت اومده گلم نظرشماکه خودت صاحب سبک هستین برام واقعازیباست ومثبت.ممنونم ازت گلم.مثل همیشه بازم شرمندم کردین.
دیگر ناراحت نیستم ،
دلم تنگ نیست ،
تنها نیستم ...
کسی چه میداند
شاید دعاهايم مستجاب شده ؛
و راضی به رضای خدا شده ام ...
نویسنده : ►╫KHADEM╫♥●•٠·˙◕‿◕
|